حق جویی، حق گویی

کاوش حقایق دین

حق جویی، حق گویی

کاوش حقایق دین

آیا اهدای اعضا جایز است؟

 آیا اهدای اعضا جایز است؟

خبری که چند روزی است بسیاری از رسانه ها به آن پرداخته اند، مرگ "عسل بدیعی" و اهدای اعضای اوست.

گفته می شود او خود در زمان حیاتش کارت اهدای اعضا تهیه کرده است و اکنون خانواده اش نیز به این امر رضایت داده اند. خداوند او را رحمت کند.

بسیاری از مردم این کار را عملی نیک و خداپسندانه می دانند. اما باید دانست آیا این کار مجوز شرعی دارد تا خداپسندانه باشد یا اصلا چنین امری مجاز نیست چه رسد به اینکه خداپسندانه باشد.

در ابتدا اجمالا توضیحی اجمالی از مرگ مغزی بیان می کنیم سپس فتاوای مراجع تقلید را درباره آن مرور می نماییم.

گاهی در اثر برخی عوامل – همچون تصادفات رانندگی، وارد آمدن ضربه شدید به سر، سقوط از ارتفاع، غرق شدن در آب، مسمومیت ها، خونریزی های داخلی مغز و همچنین سکته مغزی- خونرسانی به مغز متوقف شده، اکسیژن رسانی به آن انجام نمی گیرد. در این حالت مغز تمام کارکرد خود را از دست می دهد و دچار تخریب غیر قابل برگشت می گردد. در این گونه موارد احتمال بازگشت به حالت طبیعی کاملا از بین می رود. در اصطلاح پزشکی، این حالت، مرگ مغزی نامیده می شود.

پس از مرگ مغزی، اعضای دیگر از جمله قلب، کبد و کلیه ها هنوز دارای عملکرد هستند، بتدریج در طی چند روز آینده، از کار خواهند افتاد.

از سویی بیمارانی وجود دارند که نجات جان آن ها منوط به استفاده از اعضای مبتلایان به مرگ مغزی است. آیا استفاده از اعضای مبتلایان به مرگ مغزی برای نجات جان بیماران دیگر جایز است؟

پاسخ مقام معظم رهبری:

«اگر این افراد دچار ضایعات مغزی غیر قابل درمان و برگشت ‏شوند که بر اثر آن همه فعالیت ‏های مغزی آنان از بین رفته و به حالت اغمای کامل فرو ‏روند به نحوی که باعث فقدان و از دست رفتن هر نوع شعور و احساس و حرکت های ارادی می‏گردد در صورتی که استفاده از اعضای بدن چنین بیمارانی برای معالجه بیماران دیگر باعث تسریع ‏در مرگ و قطع حیات آنان شود جایز نیست، در غیر این صورت اگر عمل مزبور با اذن قبلى وى صورت ‏بگیرد و یا نجات نفس محترمى متوقف بر آن عضو مورد نیاز باشد، اشکال ندارد.‏»

طبق این فتوا، اگر قطع عضو موجب مرگ شخص نیست و حفظ نفس محترمی موقوف بر آن باشد، جائز است، اما همان طور که می دانیم خارج کردن اعضای حیاتی در مرگ مغزی قطعا موجب تسریع در مرگ می شود بنابراین جایز نمی باشد.

آیت ا... سیستانی نیز برداشتن اعضا را جایز نمی دانند. ایشان حتی وصیت به این امر را هم فاقد اعتبار می دانند:

«کسى که از نظر مغزى مرده است در حالى که قلب و ریه او هر چند به کمک دستگاه وظیفه خود را انجام مى‏دهند میت شمرده نمى‏شود و قطع اعضاى او براى الحاق به زنده به هیچ وجه جایز نیست. و نفوذ وصیت به اهداى عضو بعد از مرگ مشکل است«.

آیت ا...بهجت می فرمایند:

چون در همان مدّتى که قلب کار مى کند و مغز مرده است، امکان دارد دارویى اختراع یا کشف شود که مغز را به کار اندازد (این مطلب هر چند در خیلى از نفوس موجب یقین به عدم باشد، ولى در بعض نفوس و افراد، یقین به عدم نیست؛ زیرا پیدا شدن بعضى داروها که براى بعض امراض اختراع یا کشف مى شود، آنى است) لذا با این احتمال، جایز نیست.

آیت ا...فاضل لنکرانی:

«برداشتن اعضای افرادی که به علت سکته مغزی یا تصادف از لحاظ پزشکی امیدی به زنده ماندن آن ها نیست ولی قلب آن ها از کار نیفتاده، مشکل است. خصوصا قلب را که هنوز از کار نیفتاده اگر بردارند بعید نیست که صدق قتل کند

آیت ا... مکارم شیرازی:

 ایشان معتقدند برداشتن برخی از اعضا از بدن در صورتی که حفظ جان مسلمانی متوقف بر آن باشد، مانعی ندارد ولی باید توجه داشت که این ها همه در صورتی است که مرگ مغزی به صورت کامل و به طور قطعی ثابت شود و احتمال بازگشت مطلقا وجود نداشته باشد.

آیت ا... العظمی نوری همدانی:

«در صورت احراز مرگ، با فرض وصیت میت به اهدای عضو، پیوند مذکور بلا مانع است.»

ایشان به شرط احراز مرگ، حکم به جواز داده اند در حالی که برای مرگ مغزی، حکم به مرگ نمی شود چرا که بیمار مرگ مغزی تا وقتی بطور کامل نمرده است، دفن نمی شود و از نظر قانونی اموال او قابل تقسیم بین ورثه نیست. پس در چنین حالتی مرگ احراز نشده است.

آیت ا... گرامی هم به عدم جواز حکم داده اند:

«تا مسلمانی بطور کامل نمرده به هیچوجه جایز نیست بدنش را مثله کرده اعضایش را بریده به بدن شخص دیگری پیوند کنند و یا برای تشریح استفاده نمایند، هر چند برای ادامه حیات شخص دیگری نیاز باشد.»

نتیجه:

فردی که مرگ مغزی شده است، عرفا مرده محسوب نمی شود چرا که او را در این حالت دفن نمی کنند  و آثار مرگ بر آن مترتب نمی شود. با توجه به کلام علما، خارج کردن اعضای حیاتی چنین فردی جایز نیست و بلکه باعث تسریع در مرگ اوست و خارج کردن قلب در حکم قتل است.  

اما در مورد استفاده از دیگر اعضا، گرچه در آوردن آنها باعث تسریع مرگ بیمار نشود، اما به فتوای مراجع جایز نیست زیرا برداشتن هیچ یک اعضای مسلمان درحالی که زنده است را جایز نمی دانند. به ویژه آنکه برای اعضایی همچون قرنیه چشم یا مفاصل نیز اصلا حکم به جواز نمی توان داد چرا که زنده ماندن انسان دیگری به پیوند این اعضا متوقف نیست.

جان فدایان امام زمان علیه السلام کیستند؟

در بررسی تاریخ زندگانی رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم و امیرالمومنین علیه السلام با عنوان شرطة الخمیس روبرو می شویم.  

شرطه الخمیس یعنی چه؟  

شرطه الخمیس کسانی بودند که با امام علی علیه السلام پیمان بستند تا سرحد شهادت از ایشون دفاع کنند

شرطه الخمیس کسانی بودند که قسم خورده جانبازی و دفاع برای محافظت از علی ع بودند و هر کدام در جایی، در جنگی، واقعه ای،... پیش مرگ علی ع شدند تا تمام شدند

این اسم از کجا آمد؟

خمیس یعنی لشکر چون لشکر به پنج قسمت تقسیم میشد مقدمه، ساقه، میمنه، میسره و قطب

چرا به اینها گفتند شرطه الخمیس ؟ آیا منظور از شرطه به معنای پلیس است؟ خیر. به این خاطر به اینان شرطه الخمیس گفتند که

 و قال علی بن الحکم [أصحاب‏] أمیر المؤمنین الذین قال لهم تشرطوا إنما أشارطکم على الجنة، و لست أشارطکم على ذهب و لا فضة، إن نبینا صلى الله علیه و آله و سلم قال لأصحابه فیما مضى تشرطوا فإنی لست أشارطکم إلا على الجنة

و قال أمیر المؤمنین علیه السلام لعبد الله بن یحیى الحضرمی یوم الجمل أبشر یا ابن یحیى! فإنک و أباک من شرطة الخمیس حقا، لقد أخبرنی رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم باسمک و اسم‏أبیک فی شرطة الخمیس، و الله سماکم فی السماء شرطة الخمیس على لسان نبیه صلى الله علیه و آله و سلم‏

اینان از رسول خدا و علی  ع پاسداری می کردند نه در مقابل طلا و نقره و نه در مقابل هیچ چیز دیگری جز بهشت و اسامی شان مکتوب بود در آسمان. و رسول خدا معین کرده بود. حتی بعد از خودشان، زمان هر امامی بود و در یک صحیفه طویل بود که اسم همه اینها بود و نزد ائمه است.

اسامی این شرطة الخمیس عبارتست از: از اصحاب رسول خدا؛ سلمان‏ و المقداد  و ابوذر و عمار و أبو سنان و أبو عمرة و جابر بن عبد الله‏ و سهل و عثمان ابنا حنیف الأنصاریان‏

از اصحاب علی ع؛ عمرو بن الحمق‏ عربی خزاعی، میثم [بن یحیى‏] التمار مولى، رشید الهجری، حبیب بن مظاهر الأسدی، محمد بن أبی بکر، و من الأولیاء الأعلم الأزدی، سوید بن غفلة الجعفی‏، الحارث بن عبد الله الأعور همدانی، أبو عبد الله الجدلی، أبو یحیى حکیم بن سعید الحنفی، أبو الرضا عبد الله بن یحیى‏ الحضرمی، سلیم بن قیس الهلالی، عبیدة السلمانی‏، تمیم بن حذیم الناجی‏، قنبر مولى علی علیه السلام،  أبو فاختة مولى بنی هاشم‏، عبید الله بن أبی رافع‏، کاتب علی علیه السلام، زاذان أبو عمرو الفارسی،‏ سعد مولى علی علیه السلام، میمون بن مهران‏، سلمة بن کهیل، عامر بن واثلة الکنانی، عبد الله بن شداد بن الهاد  اللیثی، إبراهیم بن عبد الله القاری،‏ عبایة بن ربعی الأسدی، الأصبغ بن نباتة التمیمی‏ الحنظلی، أبو جحیفة وهب بن عبد الله‏ السوائی، عاصم بن ضمرة السلولی، سالم و عبیدة و زیاد و...

اینها که جدید الاسلام بودند، زمان وفات علی ع که چهل سال از عمر اسلام نگذشته بود، اینها اینطور شدند...

امام زمان ما شرطه الخمیسش کیست؟

غائب است و دفاع نمی خواهد؟

اسمش هم غائب است ؟؟؟!!

مردم به چه متدینند؟

امامی که دینِ مردم است همین اسم است. همین است که مخالف و موافق دارند می گویند توهم ست.

این توهم را مدافعش کیست؟ کیست که سینه سپر می کند که تیرها به این اسم هم نخورد؟

کـــــــــــــــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر تیر به پیکر علی ع می خورد، اسلام می مرد. الان اگر به این اسم بخورد، به این توهم بخورد، امام چیزی دیگر در میان مردم ندارد،

فکر کنم ما هم اعتقادی به او نداریم. ابدا یک نفر پیدا نمیشود که نگران او باشد...

آنها یک عمر شرطه الخمیس علی ع بودند که استحقاق پیدا کردند در تاریخ نوشته شوند: شهد مع علی ع

و  رسول خدا، اشرطهم بالجنه

تمام عمر به چه می ارزد؟؟

ساعت ها می نشینم و می اندیشم که بهای عمر ما چیست؟ قیمت جسدهای ما چقدر است؟ بهشت یا مرگ یا درندگان قبور؟؟

نگاهی به قیام مختار ثقفی(3)

توهم اذن امام برای قیام مختار

عده ای قیام مختار را به اذن امام سجاد علیه‌السلام می دانند و برای این ادعا نقل می کنند که گروهی نزد محمدبن حنفیه رفتند تا نظر او را درباره بیعت با مختار بدانند، او هم جماعت را نزد امام زین العابدین علیه‌السلام راهنمایی می کند تا نظر ایشان را جویا شوند. امام علیه‌السلام می فرمایند: «یا عم، لو أن عبدا زنجیا تعصب لنا أهل البیت ع لوجب على الناس مؤازرته، و قد ولیتک هذا الأمر فاصنع ما شئت»[1]

اینان، کلام امام را اذن غیر مستقیم برای فعل مختار دانسته اند. اما این ادعا وجوهی دارد که در ذیل با آوردن اصل ادعا، آن ها را می پوییم.

گروهی پیرامون عبدالرحمان بن شریح جمع شدند و به او گفتند مختار قصد خروج برای خونخواهی دارد و ما با او بیعت کرده ایم اما نمی دانیم آیا محمدبن حنفیه او را به سوی ما فرستاده است یا نه؟ با ما بیا تا او را آگاه کنیم و بدانیم که اگر او به این امر راضی است پیروی نماییم و اگر ما را نهی کرد، ترک کنیم.

این نقل نشان می دهد که برای این گروه اجازه محمدبن‌حنفیه مهم بوده است و به دنبال رضایت او بوده اند نه رضایت امام معصوم علیه‌السلام. پس از این بر می آید که آنان طرفداران محمدبن حنفیه بوده اند که در مقابل امامت امام زین العابدین علیه‌السلام، برای او ادعای امامت داشته اند.

اینان نزد محمدبن حنفیه می روند و او نیز آنان را به سوی علی بن الحسین علیه‌السلام راهنمایی می کند. و در ادامه بیان شده که امام می فرمایند: اگر غلامی زنگی بر ما تعصب ورزید بر مردم واجب است او را نصیحت کنند. و من تو را در این کار صاحب اختیار قرار دادم. هر عملی می خواهی انجام بده.

با نظری در سیره معصومان علیهم‌السلام درمی یابیم که این بیان از سیره  و روش آن بزرگوران فرسنگها فاصله دارد. برای مثال امیرالمؤمنین علیه‌السلام وقتی مالک اشتر را برای فرمانروایی مصر برمی گزینند – با اینکه می دانند او به مصر نمی رسد- چنان منشوری برایش می نویسند و شیوه نامه کار برای وی تدوین می نمایند و در نقاط زیادی او را محدود کرده، در نقاط زیادی راه را بر او می بندند.[3]

ممکن نیست امام زین العابدین علیه‌السلام، دست محمد حنفیه و مختار را چنین باز کنند که به اسم خونخواهی، هر ظلم و تجاوزی را روا دارند. اگر چنین باشد گناه تمام قتل و غارت و پیمان شکنی‌های مختار، به گردن امام سجاد علیه‌السلام خواهد بود. حاشا وکلا؛ امام، مبین شرع است و اگر ذره ای خطا ببیند بر اوست که فریاد زند. این دور از عقل است که امام به عده ای غیر معصوم بدون هیچ قید و شرطی، اجازه هر گونه تصرفی در جنگ و انتقام بدهد. پس این روایت از نظر متنی شایستگی استناد ندارد.

ادامه مطلب ...

نگاهی به قیام مختار ثقفی(2)

در نوشتار قبلی گذشت که روایات پیرامون مختار دو دسته اند، دسته ای در مدح او و دسته دیگر در نکوهش او. در این نوشتار، مقتضای پذیرش هر دسته از روایات را بیان کرده، جمع بندی می نماییم. سپس به بیان انگیزه های احتمالی قیام او می پردازیم و در ادامه ربط مختار با فرقه کیسانیه را بررسی می کنیم. 

هر چند هر دو دسته روایات، مظنه جعل و وضع می باشد اما آنچه نباید از نظر دور بماند این است که در روایات مدح او، مواردی مشاهده میشود که با سیره معصومین علیهم‌السلام سازگاری ندارد. برای مثال پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم به بیانی شدید، از مثله کردن نهی فرمودند و علی علیه‌السلام نیز نسبت به قصاص قاتل خود به فرزندشان-امام حسن مجتبی علیه السلام- بسیار سفارش نمودند. با این حال آیا شایسته است ائمه پس از قیام مختار، انتقام خونین و جنایت بار او را بستایند و سخن از تشفی قلب و تسلی خاطر بگویند؟

لازمه پذیرفتن روایات مادحه این است که بپذیریم ائمه علیهم‌السلام در مقابل ظلم و بی عدالتی‌های مختار سکوت کردند و حتی برای او دعای خیر هم نمودند!! در حالیکه شأن تبیین شریعت ایشان ایجاب می کرد که در مقابل اقدامات غیر عادلانه مختار برای خونخواهی ساکت ننشینند.

پذیرفتن اینکه هاشمیان بعد از حادثه کربلا تا قیام مختار، مو شانه نزدند و غذای پخته نخوردند نیز وهن به اهلبیت علیهم‌السلام می باشد. طبق سنت مسلم ما علی بن الحسین علیهما‌السلام بعد از پدرشان، بیش از سی سال هرروز چند گوسفند می پختند، سر در دیگ فروبرده، می فرمودند غذای بسیار لذیذی هستی اما به خدا سوگند  ذره ای از تو نخواهم خورد. این اوج زهد ایشان است. ائمه علیهم السلام کاری به خونخواهی نداشتند. ایشان هم بی بهره از مال نبودند که به بذل و بخشش مختار امیدوار باشند و هم بسیار سخاوتمند و زاهد بودند.

این روایات از دیگر سو با سیره آن بزرگواران تناقض دارد. چنان که می دانیم، حضرت زینب کبری سلام الله علیها در مجلس شامیان می فرماید «جز زیبایی چیزی ندیدم»[1] . آنان به این امور ظاهری -انتقام های نادرست و برخاسته از تشفی نفس- خوشحال نمی شدند و حتی در بحبوحه جنگ و در کارزار کربلا نیز اینگونه سخنانی از ایشان شنیده نشد و بلکه تا آخرین لحظات به دنبال هدایت مردم بودند.

چگونه پذیرفتنی است که پس از گذشت عاشورا و در پی قیام مختار، از اقدامات او دفاع کنند و سخن از شادی قلب و فراخی سینه بزنند در مقابل انتقام های - نه برخاسته از شرع- او؟؟

ادامه مطلب ...

نگاهی به قیام مختار ثقفی(۱)

 مختار ثقفی شخصیتی است که ظاهراً بعد از واقعه کربلا به خون خواهی شهیدان این واقعه قیام کرده است. درباره او و قیامش سؤالات بسیار وجود دارد مثل اینکه :

-          آیا این قیام واقعا به انگیزه خونخواهی شهدای کربلا بوده است یا انگیزه های دیگری مثل نصرت محمد حنفیه در کار بوده است؟

-          اساساً آیا مختار سلیم العقیده بوده است و امام سجاد علیه السلام  را امام مفترض الطاعه می دانسته است؟

-          آیا به دستور – یا لا اقل رضایت – ایشان قیام کرده است یا وی در این امر از دیگری یا نفس خود فرمان می برده است؟

-          آیا کیفیت‌هایی که وی برای مجازات مجرمان اجرا کرد سازگار با تعالیم اسلام و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام و امامان معصوم علیهم اسلام بوده است؟

-          شخص وی آیا در کلام امامان معصوم علیه السلام ستوده است یا به دلائل گوناگون وی را نکوهیده اند؟

معمولاً گفته میشود اصل اقدام به انتقام جویی وی قطعاً اقدامی ستودنی و مورد تأیید امامان بوده است و نبود دستوری از امام علیه السلام بر قیام وی – با توجه به شرایط اختناق و فشاری که حاکم بوده است- دلیل آن نیست که این اقدام با نظر امام سجاد علیه السلام نبوده است. اما نوع و شیوه مجازات مجرمان  توسط وی، مورد تأیید صاحب نظران نیست.

روایات منسوب به معصومان علیهم السلام گاه  بر مدح وی دلالت دارد گاه بر ذمش. رأی حدیث پژوهان درباره  این روایات گونه گون است. برخی پژوهندگان روایات ستایش را ساخته کیسانیه – یعنی  فرقه ای که محمد حنفیه را امام می داند و از وی طرفداری می کند و مختار به ایشان منسوب و بلکه مؤسس ایشان دانسته شده – پنداشته و برخی دیگر روایات نکوهش را ساخته مخالفان امامان علیهم السلام قلمداد کرده اند. 

پژوهش عمیق و دقیق در امر او، نیازمند نگاهی تحلیلی به تاریخ و غور و تفحصی گسترده و ژرف در مصادر تاریخی و روائی است. در حال حاضر مقصود، بررسی تاریخ وی نیست. اما تلاش می شود روایات ستایش و نکوهش مختار هم از دیدگاه رجالیان و هم از دریچه ای مستقل تحلیل شود.

ادامه مطلب ...